یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره میکنم
امروز هم گذشت
با غم نبودنت
و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم...فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را می خواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم ......اما نیستی
فقط صدایی مبهم
قول داده بودی تنهایم نگذاری
یادت هست؟
و رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سر گردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم...
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت